منابع تحقیق درباره الکساندر ونت، موازنه قدرت، جهان خارج

ژئوپلتیک را عنصری ماندگار و تعیین کننده در رفتار کشورها میشمرند، نقش آرمانها را ثانویه میدانند. مورگنتا، واقعگرای معروف در روابط بینالملل بر این نکته تاکیدی بلیغ دارد او ژئوپلتیک و موقعیت جغرافیائی را از پایدارترین عوامل قدرت در یک کشور میداند. (مورگنتا، 45:1384) بدینمعنی که، صرفنظر از هرگونه ایده و آرمان، جایگاهی که یک کشور دارد و موقعیتی که در آن قرار دارد رفتار خاصی را تحمیل میکند.
نگاهی به نظریههای روابط بینالملل نشان میدهد که نقطهی آغاز و آکادمیک دانش روابط بینالملل به حوادث جنگ جهانی اول و مناظرهی بین تفسیرهای “واقعگرایان” و “آرمانگرایان” باز میگردد. اندیشه “واقعگرایی” با وجود پیشینه دیرینه در تاریخ فلسفهی سیاسی طی دههی 1920 در واکنش به آموزههای “آرمانگرایی” آغاز شد و نظریههای رئالیستی در دهههای 1930 و 1940 تدوین شد. (بول،93:1385) این اندیشههای اولیه پس از جنگ جهانی دوم به صورت اکادمیک و منظم توسط هانس جی مورگنتا وارد حوزهی روابط بینالملل گردید. وی در کتاب “سیاست میان ملتها” جهان را ساخته و پرداخته نیروها و قدرتهایی میداند که در نهاد بشر وجود دارد. (صراف یزدی و باقری زاده، 178:1390) از نظر واقعگرایان، آرمانگراها نقش قدرت را در روابط بینالملل نادیده گرفته و در میزان عقلانی بودن انسانها اغراق نمودند و به اشتباه معتقد شدند که کشورها منافع مشترکی دارند؛ لذا وقوع جنگ جهانی دوم، دستکم از دید آنها ثابت کرد که رویکرد آرمانگرایی برای روابط بینالملل ناکافی است. در چارچوب این فضای گفتمانی، مناظرات بین پارادایمی در دهه 1980 بین سه رهیافت فکری، یعنی “رئالیسم”، “لیبرالیسم” و “ساختارگرایی” درجریان بود که نهایتا به غلبه نظریات خردگرایی با محوریت “واقعگرایی” و “نو واقعگرایی” یا حتی “نهادگرایی نولیبرال” این بود که قدرت مادی، یگانه منبع مهم و کارآمدترین عنصر نفوذ و اقتدار در سیاست جهان است، اما پایان جنگ سرد به کلی سیاستهای عینی جهان و مطالعهی روابط بینالملل را دستخوش تحول اساسی کرد، ونظریههایی همچون “نو واقعگرایی” که حاکمیت یا پایداری “نظام دوقطبی” را از ویژگیهای سیاست جهانی به شمار میآوردند، قدرت و اعتبار تشریحی خود را تا حد قابل توجهی از دست دادند. بنبست نظری تئوریهای غالب، سرآغاز بازگشت هنجاری شد و از اواخر 1980 و اوایل 1990 سازهانگاران تلاش کردند با رویکرد جدید، تفسیر قانعکنندهتری از روابط بینالملل و سیاست خارجی ارائه نمایند. در تفسیر جدید، اساسا برساختگی جهان مطرح شد. (نصری،724:1385) به تبع این نگاه منافع بازیگران و دولتها نیز اموری متغیر و در حال تکوین لحاظ شدند که هویتها معرف آنها هستند. بر این اساس، قالبها یا زمینههای بینالذهنی، مهم تلقی شدند. به طوری که آنها به جای “ساختار موازنه قدرت نظامی” (نزد نو واقعگرایان) یا “ساختار مادی اقتصاد جهانی سرمایهداری” (نزد مارکسیستها) هدایتگر رفتار و نظامات خارجی دولتها در عرصه سیاست بینالملل را مورد بازنگری قراردهند. دگرگونیهای تاریخی و سرنوشت ملازم با پایان جنگ سرد و پدیده جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد و آثار ناشی از این تغییر و تحولات در زمینه فرهنگ، هویت و منافع، شرایطی را برای نوگرایی و تحلیلهای جدید در مطالعه تاریخ و سیاست بینالملل به وجود آورد.
دوم، بخشی از اعتبار توسعه رویکرد سازهانگاری روابط بینالملل ناشی از حضور شخصیتهایی در مباحث بینالمللی است که در اواخر دههی 1970 با طرح مسائلی جدید، بررسیها و شیوهی مطالعه و پژوهش روابط بینالملل را به طور بنیادین تغییر دادند. به ویژه افرادی چون: ریچارد اشل، جیمز دردیان، دیوی کمپل، آندرو لینکلیتر، رابرت کاکس، و آن تیکنرز، با نوشتههای خود فضای وسیع و امکانات گستردهای را برای توسعه سازهانگاری و شاخصههای آن فراهم آورردهاند. (ازغندی، 101:1389و102)
سوم، رسوخ دانشهای جدید در حوزه علوم انسانی و درهمتنیدگی علوم اجتماعی، برداشتها و فهمهای چندبعدی از پدیدهها را ضروری میساخت، از اینرو ظهور رویکردهای میانرشتهای، زوایای جدیدی به دانش روابط بینالملل بخشید. این خود آغازی بر ساخت اجتماعی قدرت به شمار میرود. در نهایت اینکه، رهیافتهای موجود در تجزیه و تحلیل نظام بینالمللی به طور ماهوی در چارچوب مشخص و اصولا تکبعدی، نظریهپردازی میکردند، یا بسان خردگرایان (نئولیبرالیسم و نئورئالیسم) بعد مادی و سخت قدرت را مدنظر داشتهاند یا همچون رویکردهای رادیکال و انتقادی، ساختارهای هنجاری و هویتی را مورد توجه قرار میدادند. پیدایش چارچوبی از نظریه برای نگرشی چندبعدی الزامی اجتنابناپذیر بود. (عظیمی، 13:1389) بر این اساس، مناظره چهارمی در روابط بینالملل شکل گرفت که فرضیات خردگرایی و رویکردهای انتقادی را به چالش میطلبیدند.
“نیکلاس اونف” نخستین کسی بود که در سال 1989 مفهوم سازهانگاری را در روابط بینالملل به کار گرفت. وی در کتابی تحت عنوان “جهان ساخته ما” بر نقش قواعد در شکلگیری جهان تاکید کرد. از دیدگاه وی، امکان دسترسی مستقل و بیواسطه به جهان وجود ندارد و همهی کنشهای انسانی در فضایی اجتماعی شکل میگیرند و معنا پیدا میکنند؛ و این معناسازی است، که کم و بیش به واقعیت جهان شکل میدهد. (عسگری خانی، منصوری مقدم،95:1389) همزمان با انتشار اثر انف، کتاب فردریش کراتوچویل 1989 به عنوان قوائی، هنجارها و تصمیمات منتشر شد که آن نیز متنی سازهانگارانه است. معمولا اونف و کراتوچویل را با توجه به تاکید بیشتر آنها بر زبان، کنش کلامی و معنا، نمایندگان “سازهانگاری تفسیری” در برابر “سازه انگاری مدرن” الکساندر ونت میدانند. بعلاوه نوشتههای پساختارگرایان در روابط بینالملل نیز از منظری سازهانگارانه اما رادیکال است. زیرا اساسا واقعیت را چیزی جزء برساختههای زبانی نمیدانند. نظریه انتقادی را هم میتوان سازهانگارانه دانست. زیرا بر ساخت اجتماعی واقعیت در بسترهای خاص تاریخی و اجتماعی تاکید میکند. سازهانگاری با رد برداشتهای خردگرایانه نئورئالیسم و نئولیبرالیسم، دیدگاهی منطقی ـ اجتماعی به سیاستهای جهانی ارائه داد که بر اهمیت ساختارهای هنجاری، مادی و نقش هویت در ساخت منافع، کنشها و تکوین متقابل کارگزارـ ساختار تاکید میکند. از این منظر سیاست بینالملل به عنوان یک برساخته اجتماعی، قلمرو اجتماعی تلقی میشود که ویژگیهای آن در نهایت از طریق ارتباطات و تعامل میان واحدهای آن تعیین میشود. (هادیان،918:1382)
2 ـ 3 : چارچوب تحلیلی نظریه سازهانگاری
سازهانگاری به عنوان یکی از مهمترین نظریههای مطرح در روابط بینالملل در دهه گذشته، بیش از آنکه به عنوان یک نظریه محتوایی در مورد روابط و نظام بینالملل مطرح شود، نوعی فرانظریه است که تمرکز آن بر بحثهای هستیشناسی و معرفتشناسی میباشد.
سازه در لغت به معنای خلق، آفریده و با اندکی مسامحه، بدعت است. همین ارتباط لغوی است که علقهای عمیق با معنا و مفهوم مییابد. برخلاف نگرشهای ساختارگرایانهای که کارل مارکس در کتاب “مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی” یا خانم تدا اسکاچیول در کتاب “دولتهای و انقلابهای اجتماعی” ارائه نمودهاند، سازهانگاران جریان مداوم برسازی فضاهای ذهنی مشترک و انعکاس آن فضاها را در عرصه تصمیمگیریهای سیاسی برجســته کردهاند.
از این نگاه، مخ و جوهره سازهانگاری تأکیدی اصـولی بر اراده انسانی در تولید و بازتولید گفتمانهاست. سازهانگاری نشان میدهد که در یک قوم، ملت و مجموعه جغرافیایی مشخص، هویتها درکی متقابل از یکدیگر شکل داده، فعالانه ارتباطی هنرمندانه میان اشیا و مفاهیم ایجاد مینمایند. (دهقانی فیروزآبادی، 1388: 46)
سازهانگاری نگرشی نو به نقش عقلانیت در وضعیتها و پدیدههای دسته جمعی انسانها است و همانگونه که بر ساختارهای مادی – اجتماعی تاکید میورزد ساختارهای هنجاری و معنوی را نیز با اهمیت تلقی میکند. بنابراین، برخلاف جریان اصلی در روابط بینالملل که هویت کنشگران را در نظام بینالملل، مفروض و ایستا فرض میکنند. هویت کنشگران به تعبیر سازهانگاری “ساخته” میشود. با این “ساخت” است که منافع ملی و همچنین کنشهای کنشگران شکل میگیرد. (Ruggie,1998: 4)
از نظر جان راگی آگاهی بشری و نقشی که این آگاهی در روابط بینالملل بازی میکند، مرکز بحث سازهانگاری است. وی بلوکهای ساختمانی واقعیت بینالمللی را هم فکری و هم مادی میداند که هم نیتمندی فردی و هم نیتمندی جمعی را منعکس میکند. اونف (onuf) “با عین اذعان به منزلت وجودی جهان خارج از ذهن معتقد است ما نمیتوانیم تمام خصوصیات جهان را مستقل از گفتمان مربوط به آن بشناسیم، لذا بر اهمیت شرایط مادی در کنار شرایط ذهنی تاکید دارد.” (مشیرزاده، 1389: 327و324)
اگر واقعگرایی بر ساختارهای مادی تأکید میکند و چگونگی توزیع قدرت را بر روی رفتار دولت یا تأثیر سیاست خارجی را بر دولتها مورد بررسی قرار میدهد، در سازهانگاری اصل بر ساختارهای معنایی است. بدین معنا که آنچه تحت عنوان ساختار مورد توجه قرار میگیرد، در روابط بینالملل برای هر یک از کنشگران به صورتی خاص معنا میشود و فهم مخصوص به خود را از آن دارند و کنشگر را باید در بستر این معنا و تعاملات مشاهده کرد. کنشگران، هویت از پیش تعیینشده ندارند و هویت آنها در روابط اجتماعی شکل میگیرد و تعریف میشود. (مشیرزاده، 1383: 44)
تاکید سازهانگاران بر سرشت تکوینی عوامل، معنایی است. به نظر آنها ایدههای مشترک اجتماعی شامل: هنجارها و یا شناخت اجتماعی درباره روابط علت و معلولی، نه تنها رفتار را تنظیم میکنند. بلکه هویت کنشگران را نیز قوام میبخشند. (Riss, 2000: 5)
بنابراین به نظر سازهانگاران، معنای بسیاری از کنشها را نمیتوان با پرداختن به آنها به عنوان متغیرهای سنجشپذیری که علت رفتار هستند فهمید، بلکه بایستی با مطالعه انگارهها، هنجارها و سایر معانی تکویندهنده به آن رفتار، که خود مستلزم روششناسی تفسیری است، معنای کنشها را درک کرد. (چرناف، 289:1388) بنابراین از این منظر بایستی بر نقش اسلام و آموزههای آن به عنوان هنجارها و قواعد رفتاری در تکوین هویت ملتهای منطقه تاکید کرد.
در همین زمینه، اسمت تاثیر ساختارهای هنجاری و معنایی بر کنشگران را در سه حوزه میداند : اول تعیین مقدورات و محذورات مربوط به کنش کنشگران، دوم مشروعیت دادن به کنش و اقدام کنشگران و سوم ایجاد تغییرات رفتاری در کنشگران (Smith, 2001: 228-230) بارنت و تلهامی نیز بیان میکنند که نفوذ و تاثیرگذاری اشکال هویت از جمله هویتهای مذهبی و یا قومی بر سیاستهای دولتهای خاورمیانه و یا تحولات داخلی این دولتها در عرصههای گوناگونی تبلور مییابد: 1- هویت به منزله پشتیبان که در این جا هویت، نقش توجیهی و پشتیبانی از یک سیاست خاص و یا رفتار خاص را دارد. 2- شکل دادن به آنچه ممکن و مشروع است 3- افزایش و یا کاهش مشروعیت رهبران و رژیم در نزد جامعه. (بارنت و تلهامی، 1383: 15و20) برای همین است که به عقیده بسیاری از تحلیلگران، ادراک تحولات خاورمیانه بدون توجه به قالبهای هنجاری شهروندان کشورهای انقلابی، امکان پذیر نخواهد بود. (Bassiouney ,2012)
به عبارتی دیگر، سازهانگاری در مقابل مادیگرائی جریان اصلی روابط بینالملل قرار میگیرد که طبق آن موجودیتهای اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها هم از نظر وجودی و هم از نظر عملکرد، مستقل از برداشتها و فهم انسانها وجود دارند. از دیدگاههای نظریه اجتماعی سیاست بینالملل، اساسا موجودیت ساختارها، نهادها و کارگزاران جنبه ذهنی و یا حداقل گفتمانی دارند و اینها جزء بر مبنای فهم انسانی وجود ندارند.